من حالم خوب است؛ باور کن! ….
از وقتی که دوستی من و تو آغاز شد؛
از وقتی که من قلبم را به تو دادم و تو محبّتت را …
امروز داستان زندگی من و تو، سطر به سطر رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته است …
سرکار خانم زرّین تاج داودنیا، حامی نازنینی که هیچگاه طعم شیرین مادر شدن را نچشیده است امروز برای کودکان یتیم و نیازمند بنیاد امور خیریه نیکوکاران شریف مادری می کند!
« بیست و شش سال پیش وقتی من و همسرم از بچّه دار شدن ناامید شدیم، مهدی را به فرزندی پذیرفتیم. آمدن او به جمع خانواده ما طعم خوش پدر و مادر شدن را به من و همسرم چشاند و روزهای تکراری و ساکت زندگی مان را شاد و پر امید کرد. حالا همسرم شاد و سرمست، زمین را آب می داد تا در آن بذر محبّت بکارد و با عشق روی سفره دلمان بگذارد. سالها گذشت. مهدی را داماد کردیم و نیمی از اموالمان را به او بخشیدیم تا زندگی راحتی داشته باشد و درسهای محبّتی را که در خانه کاهگلی ما آموخته بود به فرزندانش بیاموزد.»
این جملات بخشی از حرفهای دل پاک حامی سالمندمان بود که صداقت و پاکی دلش، دل همه ما را لرزاند.
زرّین تاج نازنینمان، از وقتی که همسرش او را برای همیشه تنها گذاشته بود، قلبش درد می کرد! خودش می گفت: « ساکن روستای صائینم؛ از توابع شهر زنجان. برای مداوای قلبم در رفت و آمد به تهران تصمیم گرفتم خانه ای را در حومه شهر ری اجاره کنم. نمی دانم گویی خداوند با نگاه مهربانش انگار چشم از من بر نمی داشت که چشمان مرا به سوی میزهای حمایتی بنیاد امور خیریه نیکوکاران شریف کشاند! تصمیم گرفتم بار دیگر صدای خنده کودک دیگری را وارد خانه دلم کنم.
سیّد امید علیخانی و ریحانه حمید خان زرندی عزیزانی بودند که به من معرفی شدند تا حامی آنها شوم. با خود عهد کردم رگهای قلبم باز شوند تا به نیّت پنج تن آل عبا سه کودک دیگر را تحت حمایت خود درآورم. خداوند چقدر دوستم داشت که شفایم داد و من هم به عهدم وفا کردم. از آن روز به بعد من و پنج کودک تحت پوشش بنیاد، فصل تازه ای از زندگی را آغاز کردیم! فصل تازه ای که سرآغاز آن نوشتم:
من حالم خوب است؛ باور کن! …
از وقتی که دوستی من و تو آغاز شد؛
از وقتی که من دل به تو دادم و تو محبتت را …
نظر خودتان را ارسال کنید