خیریه نیکوکاران شریف

با مساعدت بنیاد یک معلم زندانی آزاد شد.

با مساعدت بنیاد یک معلم زندانی آزاد شد.

می‌گفت: «نیّتم کسب درآمد حلال برای دو خواهر کوچک‌تر از خودم بود که مجبور شدم بیست میلیون تومان وام بگیرم و با آن مغازه‌ای اجاره کنم و مقداری پوشاک برای فروش در آن بریزم تا خواهرانم گرم کار شوند و درآمدی داشته باشند.

پا‌به‌پای فروشندگی آنها من هم در مدرسه درس می‌دادم. پای تخته می‌نوشتم و پاک می‌کردم و در این بین چشمان بچه‌های کلاسم هر روز به دنیای جدیدی باز می‌شد؛ غافل از اینکه دنیای زندگی‌ام بی‌آنکه متوجه باشم، لحظه‌به‌لحظه تار و سیاه می‌شد!

خواهران بی‌تجربه‌ام تمام اجناس مغازه را به صورت اقساط به مشتریانشان فروخته بودند و آنها بی‌خیال از پرداخت پول لباس‌ها، زندگی‌ام را در قعر بدبختی و ورشکستگی فرو برده بودند. تا به خودم آمدم سررسید قسط‌ها با کلی جریمه گریبانم را گرفته بود. چیزی نگذشت که کلاس و درس را بی‌آنکه بخواهم رها کردم و سر از زندان درآوردم.»

آزیتای ۴۷ ساله یکی از مددجویان بنیاد است که سال‌ها پیش از همسرش جدا شده و از جوانی نان‌آور خانوادۀ پرجمعیتش است. پدر و مادر سالخورده‌ای دارد که دل‌شکسته از بازی روزگار، برای زندانی‌شدن دخترشان مدام اشک می‌ریزند … و این خانواده تا مرز تباهی کامل پیش رفته است.

آزیتا ادامه می‌دهد: «من زن آبروداری هستم. یک اشتباه سهوی باعث شد که هم‌سفرۀ زنان قاتل و … شوم. اگر روند کسب‌و‌کار خواهرانم را مدیریت می‌کردم کارم به اینجا نمی‌کشید! و …»

بنیاد خیریه نیکوکاران شریف که سال‌هاست باعملکردی ارزشمند، آزادی زندانیان مجرم به جرائم غیرعمد را در رأس امور خود قرار داده؛ پیشنهاد جناب آقای سپهوند (اجرای احکام حقوقی زندان خرم‌آباد) را مبنی بر آزادسازی یکی از زندانیان سرپرست خانوار را پذیرفت.

باتوجه به وخیم‌بودن وضعیت روحی این بانوی آبرومند مدیرعامل بنیاد، سرکار خانم دکتر محمدی‌نیک، دستورات لازم برای پرداخت بدهی این مددجو را صادر نمود و به این ترتیب یک زندانی دیگر با مدد نیکوکاران به آغوش خانوادۀ خود بازگشت.

مددجوی آزادشده ضمن حضور در دفتر بنیاد از تلاش پیگیر و صادقانۀ بچه‌های بنیاد تشکر کرد. معلم آزادشده در‌حالی‌که از خوش‌حالی اشک می‌ریخت، خداوند را به خاطر داشتن چنین بندگانی شکر می‌کرد.

آزیتا خوش‌حال بود که پیش پدر ۹۰ ساله‌اش برمی‌گردد. پدری که از غم گرفتاری دخترش دیگر سویی در چشمانش باقی نمانده بود!

از تهران تا خرم‌آباد راه درازی بود که باید می‌رفت تا زندگی ویران شده‌اش  را از نو بسازد …